یادم نمیاد قبل از اومدن تو تمرین لالایی خوندن کرده باشم... یا یه شب که توی خواب تشنه ام شده، واسه رفع تشنگی خودم تونسته باشم از خواب شیرین دل بکنم... خاطرم نیست آخرین بار قبل از اومدنت کی برنامه عمو پورنگ رو تا آخر نگاه کرده باشم... کی چهار دست و پا راه رفتم و واسه یه لحظه خندوندن یه فرشته کوچولو، کلی ادا و شکلک در آوردم...خاطرم نیست که تا قبل از این که تو بیای، تماشای ویترین یه اسباب بازی فروشی یا فروشگاه لباس بچه واسمون قشنگ ترین کار دنیا بوده باشه... اما حالا... حالا همه این کارها شده تمام دل مشغولی های یه مامان... لالایی می خونم تا خوب و راحت بخوابی... اگه از شب تا صبح، صد دفعه از خواب بیدار بشی، برات هزار تا قصه شیرین می گم تا دوباره بخوابی... عاشق عمو پورنگی! مامان هم عاشق این برنامه شده چون لبای ناز تو می خندن وقتی عمو پورنگ شعر می خونه... دیگه تماشای مانتوهای رنگ و وارنگ یا ایستادن پشت ویترین جواهر فروشی جاشو داده به خرید از اسباب بازی فروشی و فروشگاه های لباس کودک.. همه اینا هدیه هایی هستن که تو به ما دادی... کودک دلبند من! همه دنیا رو داریم از وقتی که تو رو داریم... روزت مبارک...
مامان